نگاه سوم نگاهی بس روشن امّا پنهان فقط تو بدان
کاش قلب ها آنقدر خالص بودند که دعاها قبل از پایین آمدن دستها مستجاب می شدند♣
| ||
|
فطر در واژه به معنای «خلق کردن» و «بوجود آوردن» است و وقتی به صورت فطرت مبدل میشود؛ یعنی حالت خاصی از خلق کردن. در اصطلاح منظور از فطرت، خلقت خاص انسان است که با دیگر موجودات تفاوت دارد. در معارف اسلامی فطریات انسان را دو بخش میدانند:
اما در حیطه ای عام تر و خارج از دنیای اسلام، تجربهگرایانی چون لاک و هیوم این ایده را مورد انتقاد قرار دادهاند. کانت و دکارت هردو با وجود داشتن اختلاف در دیدگاه، به وجود اقسامی از فطریات در انسان باور داشتند.[ معانی لغوی«فطرت» واژهای عربی بر وزن فِعْلَة از ریشه فطر و بهمعانی «شکافتن» ] و «آفریدن و ایجاد اولیه و بدون سابقه» (ابداع[ ) است.[] مشتقات ۴این واژه بههر دو معنا در قرآن آمدهاند:
معانی اصطلاحی«فطریات» در منطق و فلسفه و عرفان معانی گوناگونی دارند: ۱. در منطق، یکی از انواع ششگانه بدیهیات (اولیات، مشاهدات، تجربیّات، متواترات، فطریات و حدسیّات) است که به اثبات با دلیل نیازی ندارد (دلیلشان با خودشان است). مانند: «ده بخشبر پنج میشود دو.»[ ] ۲. عقلگرایان، برخی دانستهها را -که منشاءشان را مستقیماً عقل (بدون بهرهگیری از حواس) میدانند- «فطری» مینامند. مانند: شکل، دانایی، نادانی، وحدت و …. ] ۳. در دیدگاه کانت، برخی از دانستهها تجربی و برخی فطری است، که این دانستههای فطری ممکن نیست از راه حس و تجربه حاصل شود و «لازمه ساختمان ذهن» است؛ ] مثلاً مفاهیم ریاضی، فطری و یقینی و مقدم به تجربهاند. ۴. در دیدگاه افلاطون، منشاء دانستهها عقل (بدون بهرهگیری از حواس) است و یادگیری در این جهان، درواقع یادآوری دانستههایی است که در «عالم مُثُل» کسب و در این عالم فراموش کردهاست. ] ۵. بهمعنای بدیهیات منطقی؛ که در بخش «منطق» در «حکمةالاشراق» بهکار رفتهاند. ۶. ادراکات و دانستههای بالقوه که در ذهن همه هستند، هرچند شاید در برخی بالفعل موجود نباشند یا خلافشان موجود باشد، و بهمرور زمان بالفعل میشوند ] ۷. در عرفان بهمعنای عالم جبروت است.[ ] ۸. بهمعنای قضیه نظری قریببه بدیهی، که هرکس با استدلالی ساده آن را میفهمد. ]
پیرامون موارد ۲و۳و۴، از دیدگاه بسیاری (بیشتر، فیلسوفان اسلامی) اصول مشترک تفکر فطری است و شاخههای آن اکتسابی؛ ولی نه بهمعنایی که افلاطون و کانت به آن معتقدند. بهباور ایشان این اصول، آموختنی نیست و بینیاز از استدلال است ولی «ذاتی» -بدان معنا که افلاطون و کانت معتقدند- نیستند و فردی که تازه بهدنیا آمده همین اصول را هم نمیداند و این اصول از راه تجربه و استدلال حاصل نمیشوند، بلکه همینکه فرد دو طرف قضیه (موضوع و محمول) را تصور کرد، عقل به رابطه آن دو حکم میکند. ] ملاصدرا و فخر رازی ] برهانی از راه بساطت نفس آوردهاند که پیش از حس، علم حصولی نداریم و بهگفته قرآن نیز انسان هنگام تولد، علم حصولی ندارد. ] بدیهیات اولیه هم از راه حس و تجربه درک میشوند ابن سینا[ ] ملاصدرا و فخر رازی ] با طرح اینکه «تعقّل نمیتواند ذاتی یا لازم نفس انسان باشد»، نظریه افلاطون را نقد کردهاند. روی هم رفته در حقیقت تنها علوم حضوری پیشینی، و از میان علوم حصولی، بدیهیات اولیه و وجدانیات مشمول امور «فطری» هستند.[ ] دیدگاهها درباره فطرتدیدگاههای فیلسوفان و روانشناسان پیرامون وجود فطرت:
بهباور افلاطون (۴۲۷-۳۴۷ پ.م.) روح انسان پیش از تولّد و تعلّق به جسم، در عالم مثل نسبت به همه چیز آگاه شدهاست و جسم و مادیات همچون حجابی میان او و دانستههایش هستند، و یادگیری در این جهان، درواقع یادآوری دانستههایی است که در «عالم مُثُل» کسب و در این عالم فراموش کردهاست. ] بهباور رنه دکارت (۱۵۹۶-۱۶۵۰) تصورات، توهم خدا، کمال و قضایای ریاضی و همه دانستههای انسان فطریاند و تجربه و حس (که آنرا عامل خطای فکر میداند) در حصول این دانستهها نقشی نداشتهاست. ] بهباور ایمانوئل کانت (۱۷۲۴-۱۸۰۴) برخی از دانستهها -که در دیدگاهش لازمهٔ ساختمان ذهن است و بهواسطه آن میتوان دربارهٔ قضیهها حکم داد- ممکن نیست از راه حس و تجربه حاصل شده باشند و بهعبارتی فطریاند. ] بهباور زیگموند فروید (۱۸۵۶-۱۹۳۹) انسان غریزههایی دارد. اگر در ساختار سهوجهی شخصیت انسان، وجه «من برتر» یا «فرا خود» (Superego) را (که در دیدگاه او نقطه مقابل نهاد (Id) است) برابر با وجدان اخلاقی بگیریم و محتوای آن را آرمانهای اخلاقی و انسانی و گرایش به برتری در انسان فرض کنیم، میتوان فروید را قایل به یک امر فطری دانست. ] آلفرد آدلر (۱۸۷۰-۱۹۳۷) منبع اصلی انگیزههای انسان را «میل به قدرت»، و بعدها با تغییر دیدگاه، «برتریجویی» دانست و آنرا «حرکت در راه کمال نفس» میپنداشت.[ بهباور کارل گوستاو یونگ (۱۸۷۵-۱۹۶۱) عاملهای مؤثر در رشد روانی که ماهیت آنها در همه یکسان است، از آغاز بهدنیا آمدن در فرد وجود دارند. وی پیرامون فطری بودن دین میگوید: «این واقعیتیست که برخی افکار تقریباً در همه جا و همه زمانها یافت میشوند و حتی میتوانند خودبهخودی ایجاد شوند؛ یعنی مطلقاً بدون این که از جایی به جای دیگر سرایت کنند یا سینهبهسینه منتقل شدهباشند. این افکار ساختهوپرداخته انسانها نیستند.»[ گوردون آلپورت (۱۸۹۷-۱۹۶۷) بهنوعی فطرت کمال مطلق خواهی انسان را پذیرفتهاست بهباور اریک فروم (۱۹۰۰-۱۹۸۰) «انسان با خودآگاهی خرد و تخیل خود، زندگی متمایز از حیوانات ساختهاست و نیازهای انسان والاتر از حیوانات است؛ در پی کمال است و نیاز به یک نظام مشترک جهتگیری و یک مرجع اعتقاد و ایمان (Frame of orientation and stimulation) دارد.»[ روی هم رفته «فیلسوفان و روانشناسانی هستند که یا خداناباورند، یا بههرحال توجهی به استحکام خداباوری با اقامه برهان نداشتهاند؛ اما [همه ایشان] براینباورند انسانها ذاتاً «دینی» هستند یا بهگفته ماکس شلر، «خداجو» هستند.»[ ]
بهباور دیوید هیوم (۱۷۱۱-۱۷۷۶) همه ادراکات و دانستههای انسان اکتسابیاند و تنها با حواس پنجگانه بهدست میآیند.[ ] جان لاک، امیل دورکیم، ژان پل سارتر و رفتارگرایانی چون اسکینر نیز از مخالفان وجود فطرتاند.[ بسیاری از مارکسیستها و اگزیستانسیالیستها نیز از منکران وجود فطرتاند و ماهیت انسان را تأثیرپذیرفته از محیط میدانند.[۳۵] بهباور این منکران فطرت، فکر انسان سلسله اصول ثابتی که لازمهٔ چگونگی کارکرد عقل باشد، ندارد[ ] و خود این اصول تفکر هم میتواند اکتسابی باشد و اگر محیط تغییر کند، انسان به اصول دیگری قائل میشود. ولی این تئوری از اساس مشکل دارد؛ زیرا با فرض درست بودن آن، در آن صورت هیچ نظریه نمیتوان داد و به هیچ فلسفهای نمیتوان قائل بود؛[ چنانکه مرتضی مطهری دراینباره میگوید:
برای فطریات ویژگیهایی برشمرده شده است ۱. فراحیوانی بودن: ویژگیهای غیراکتسابی انسان -که از غریزه آگاهانهتر است «فطریات» و گرایشهای مشترک بین انسان و حیوان «غریزه» نامیده میشود.[ ۲. غیر اکتسابی بودن: عوامل خارجی در بودن یا نبودنشان نقشی ندارند؛ هرچند بر رشد یا رکودشان مؤثرند ۳. همگانی بودن: هر انسانی دارای آنهاست و وابسته به زمان، مکان و شرایط خاص نیستند. ۴. قابل تجربه درونی بودن؛ ۵. بدیهی بودن: بینشهای فطری از لوازم وجود انساناند و انسان بهگونهای آفریده شده که این احکام را بفهمد؛ پس هیچکس در آنها اختلاف ندارد. حتی اموری که در احکام عقلی اختلاف ایجاد میکنند، در فطریات بیتاثیرند.[۴۳] ۶. نیک بودن اقسام فطریات
ادله نقلیآیات متعددی در قرآن به فطرت و برهان فطرت اشاره میکنند.
کلمه " فطرت "
آیا انسان به طور کلی یک سلسله فطریات دارد؟
آیا دین فطری است؟بحث سوم ما درباره خصوص دین خواهد بود که آیا دین ، فطری است و یا فطری نیست ؟ حكمت: 445 مَا لاِبْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ؛ اءَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ، لاَ يَرْزُقُ نَفْسَهُ، وَ لاَ يَدْفَعُ حَتْفَهُ.فرزند آدم به چه چيز خود مي نازد آغازش نطفه بود و پايانش مردار شود. توان آن ندارد كه خود را روزي دهد و نتواند كه مرگش را از خود دفع كند.واژه (فَطَرَ) در لغت به معنای شق کردن و نیز به معنای آفرینش ابتدایی و بدون پیشینه است. طبرسی در مجمع البیان می نویسد:
(اصل الفَطرِ الشقّ).
معنای اصلی فَطَرَ، شکافتن است.
راغب اصفهانی در مفردات می نویسد:
(والفطر الشقّ طولاً
فطر، شکافتن چیزی از طول است.
جوهری در صحاح اللغة هر دو معنی را بیان کرده است:
(والفطر الابتداء والاختراع والفطر ایضاً الشق).
فطر به معنای آغاز و اختراع و نیز شق و پاره کردن است.
و ابن منظور در لسان العرب گفته است:
(فطره یفطره فطراً ای خلقه والفطرة الابتداء والاختراع).
فَطَرَ به معنای خلقت است و فطرت ابتدا و اختراع است.
در قرآن کریم در آیات بسیاری فطرت به معنای خلقت و آفرینش و (فاطر) به معنای خالق و آفریدگار آمده است:
(انّی وجّهت وجهی للذی فطر السموات والأرض) انعام / ۷۹.
(قل أغیرالله أتّخذ ولیّاً فاطر السموات والأرض) انعام / ۱۴.
(الحمدلله فاطر السموات والأرض) فاطر / ۱.
فطرت از مادة (فَطَرَ) است و به دلیل ساختار لفظی خاص (وزن فِعلة) زیاده بر معنای آفرینش و خلقت که از اصل مادّه (فَطَرَ) به دست می آید، بیانگر آفرینش ویژه و خاص است. استاد مطهری با عنایت به همین نکته در تعریف فطرت می نویسد:
(فطرت یعنی حالت خاص و نوع خاص از آفرینش، مثل لغت (جِلسة) و (رِکبة) که نوع خاصی از نشستن و ایستادن سوار شدن است).[
و این مفهوم یعنی آفرینش خاص، گرچه در مورد همه موجودات جهان مادّی صادق است، امّا در زبان وحی، واژه فطرت، تنها در مورد انسان به کار رفته است.
بدین سان فطرت گونه ای خاص از ساختار خلقی و سرشتی است که انسان در آغاز آفرینش خود و پیش از قرار گرفتن در شعاع تأثیر تربیتی، تاریخی، اجتماعی و جغرافیایی دارد و بر اساس آن نسبت به حقایق و واقعیّت های جهان هستی بی طرف نیست.
برخی پنداشته اند استاد مطهری بجز معنای یادشده دو مفهوم دیگر نیز برای فطرت قائل است؛ ملایمت و سازگاری با طبع، و نیز وسیله بی بدلیل در تأمین خواسته های طبیعی انسان[12]. امّا این پنداری ناصواب است، زیرا این دو معنی ویژگی های امر فطری هستند و نه معنای فطرت. چنان که استاد، خود به هنگام تفسیر فطری بودن قوانین شریعت به این مطلب تصریح کرده است:
(معنای فطری بودن قوانین اسلامی هماهنگی آن قوانین و عدم ضدّیّت آنها با فطریات بشر است ) - طبیعت:
در مورد بی جان ها لغت طبیعت یا طبع به کار برده می شود مثلاً وقتی می خواهیم یک خاصیتی از خواصّ این وجود بی جان را بیان کنیم می گوییم طبع آن چنین است البته لغت طبیعت را در غیر بی جان و در جانداران مثل گیاه و حیوان و حتّی انسان ها نیز به کار می برند، ولی در آن جنبه هایی که با بی جان ها مشترک است.
2- غریزه:
این لغت بیشتر در مورد حیوانات به کار می رود و کمتر برای انسان، و برای جماد و نبات به هیچ وجه به کار نمی رود غریزه هنوز، ماهیتش روشن نیست ولی این قدر هست که نشان می دهد حیوانات از یک ویژگی های مخصوص درونی برخوردار هستند که راهنمای زندگی آنهاست. یک حالت نیمه آگاهانه ای در حیوانات وجود دارد که به موجب این حالت، حیوانات مسیر خویش را تشخیص می دهد، و این اکتسابی هم نیست، یک حالت غیراکتسابی و سرشتی در حیوانات هست.
3- فطرت:
در مورد انسان ها فطرت به کار برده می شود، فطرت نیز مانند غریزه و طبیعت یک امر تکوینی است، یعنی جزء سرشت انسان است و اکتسابی نیست و یک امری است که از غریزه آگاهانه تر است. انسان آنچه را که می داند می تواند بداند که می داند، یعنی انسان یک سری فطریات دارد و می داند که چنین فطریاتی دارد. فرق دیگری که فطرت با غرائز دارد این است که غرائز در محدوده امور مادّی است، ولی فطریات مربوط می شوند به مسائلی که ما آنها را مسائل انسانی می نامیم، مسائل ماوراء حیوانی شناخت های فطری
۱- شناخت های فطری انسان اندک و در اصول تفکّر مشترک همه انسان ها خلاصه می گردد، امّا شاخه های تفکّر اکتسابی است.
۲- اصول نظری و فطری انسان از نوع شناخت های تصدیقی است و نه تصوّری، زیرا ما تصورات مقدّم بر تصوّرات احساسی نداریم، ولی تصدیقات زیادی مقدّم بر تصدیقات تجربی داریم.[20] تصدیقات تجربی مؤخر است از یک سلسله تصدیقات غیرتجربی که اگر آن تصدیقات غیرتجربی را از ذهن بگیریم محال و ممتنع است که ذهن از راه تجربه به تصدیقی نایل شود، و تمام تصدیقات تجربی متّکی است به اصولی که از غیر راه تجربه ذهن آنها را تصدیق کرده است.
و به عبارت دیگر اگر آن تصدیقات ما قبل تجربه را از ذهن بشر بگیریم، بشر هیچ گونه علمی به هیچ چیزی چه در مسائل طبیعی و چه در مسائل غیرطبیعی نمی تواند داشته باشد و کاخ علم و اطلاعات بشر یکباره ویران می شود، یعنی تردید یا انکار آن اصول غیرتجربی مساوی با سوفسطایی گری است.[21]
از میان تمامی این اصول اصل (امتناع تناقض) اصل الاصول و تکیه گاه تمامی احکام بدیهی و نظری ذهن است زیرا اگر این اصل را که زیربنای حقیقی تمام اصول فکری است از فکر بشر بیرون بکشیم، جز شکّ مطلق و تصوّرهای درهم و برهم و عاری از تصدیق، یا تصدیق های درهم و برهم و عاری از انتخاب چیزی باقی نمی ماند و حقّاً باید نام اصل الاصول به وی داده شود).[22]
افزون بر این، مفهوم ارائه شده از سوی فیلسوفان مسلمان برای ادراکات فطری تنها در قلمرو شناخت های تصدیقی قابل فهم است.
مفهوم فطری بودن ادراک ها و شناخت ها
فطری بودن پاره ای از ادراک ها اصول تفکّر انسانی در نگرش حکمای اسلامی که برگرفته از آموزه های قرآنی می باشد به این معنی است که بشر پیش از به دنیا آمدن، هیچ معلومی در ذهن و روح ضمیر خود ندارد:
نوزاد انسان هیچ نمی داند، حتّی این را هم نمی داند کلّ از جزء بزرگ تر است، زیرا تصوّری از کل و جزء ندارد.[23]
امّا پس از زاده شدن و در همین دنیا هنگامی که متوجّه آن اصول می شود در دانستن اینها انسان نیازمند به معلّم ، نیازمند به صغری و کبری چیدن و ترتیب قیاس دادن و یا تجربه کردن و اینها نیست. همین که انسان دو طرف قضیه یعنی موضوع و محمول را فکر بکند بلافاصله به طور جزم، حکم میان موضوع و محمول می کند. مثلاً اگر بگوییم کلّ از جزء بزرگ تر است. همین قدر که تصوّری از جزء و کل پیدا کرد و این دو تا را در برابر همدیگر گذاشت دیگر بدون نیاز به دلیل و معلّم و تجربه حکم می کند که کلّ از جزء بزرگ تر است
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |